شبکه چهار - 29 اسفند 1399

"بعثت"، و چرخه دائمی و جهانی "علم" (۲) (محمد ص ، که "علم" را مقدس و از "جهل"، قداست زدایی کرد)

عید مبعث _ نشست (جهان، "آگاهی" را مدیون کیست؟) _ در جمع فرهنگیان و معلمان _۱۳۹۳

بسم‌الله الرحمن الرحیم

آموزش به معلم که با شاگرد با نرمش و مدارا آموزش بدهید. روایت زیادی از پیامبر(ص) داریم که سر کلاس آموزش و پرورش اسلامی مطلقا نه خشونت زبانی و نه خشونت یدی نباید باشد. خشونت زبانی و تند صحبت کردن با دانش‌آموز پیامبر(ص) فرمودند مطلقا نباید باشد. به دانشجو و دانش‌آموز ادب آموختن که با استادش و با بزرگترش درست صحبت کند و با احترام. یعنی یک اصل دوطرفه، از بالا به پایین فرمودند ترحم و ادب، از پایین به بالا گفتند احترام و ادب؛ این دو اصل هم جزو اصول مهم آموزش و پرورش و مدارس اسلامی از منظر پیامبر(ص) است. به کودکان بیاموزید که به بزرگان و به معلم، چگونه احترام کنند، به معلم و بزرگان بیاموزید که به کودکان و نوجوانان چگونه ترحم بدون تحقیر کنند، یعنی دوست‌شان داشته باشند، محبت داشته باشند. انعطاف و نرمی و نرمش و مدارا از دو طرف، از یک طرف شاگرد معلم را حرمت بگذارد و از یک طرف معلم، دانش‌آموزش را تکریم کند و با احترام با او سخن بگوید. در روایت داریم که پیامبر(ص) جلوی پای کودکان گاهی بلند می‌شدند بچه‌ها بلند می‌آمدند پیامبر(ص) تمام قد گاهی بلند می‌شدند این خیلی چیز عجیبی است. و زودتر از بچه‌ها به بچه‌ها سلام می‌گفته. همین الآن ما حاضر نیستیم این کارها را بکنیم یعنی این کار برای خود من خیلی سخت است. ایشان می‌فرمود که، وقتی خدا می‌خواهد کسی را ذلیل کند یک علامتش این است که یک گوش و چشم او را بر روی آگاهی‌های جدید می‌بندند. این هم یک روایت از پیامبر(ص) است «اذا ترذل الله عبدا» وقتی که خداوند اراده می‌کند یک کسی را رذل بماند و سقوط کند «خذل علیه علم» باب آگاهی‌های جدید را بر او می‌بندد. این دچار رکود علمی می‌شود و دیگر چیز تازه‌ای نمی‌خواهد بیاموزد. «لایزال الرجل عالماً» شما عالمید تا وقتی که «ما طلب العلم» تا وقتی که شما دنبال علم هستید شما جاهل نیستید عالم هستید «فإذا ظن أنه قد عَلِم فقد جَهِل» از لحظه‌ای فکر می‌کنید که دیگر کافی است، از آن لحظه به بعد جاهلید ولو که محفوظات داشته باشید. تشویق به نویسندگی؛ می‌دانید آن دوران اصلاً فرهنگ آموزش نبود چه برسد به فرهنگ کتبی، اصلاً کتابی معنا نداشت. پیامبر(ص) شروع می‌کنند به تشویق کتبی. علاوه بر فرهنگ و آموزش شفاهی. فرمودند: «الْمُؤْمِنُ إِذَا مَاتَ وَ تَرَکَ وَرَقَة وَاحِدَةً عَلَیْهَا عِلْمٌ ...» مؤمن اگر از دنیا برود فقط به اندازه یک ورق، نوشته‌ای از او بماند که علم و آگاهی است برای این که بین بقیه پخش بشود و به نسل‌های بعد برسد «تَکُونُ تِلْکَ الْوَرَقَةُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ...» همان یک برگ نوشته، کتابی که نوشتی، مقاله‌ای که نوشتی، در روز قیامت نقش چه چیزی را ایفاد خواهد کرد؟ «سِتْراً فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّارِ» حائلی است بین او آتش. کتابی یا مقاله‌ای که می‌نویسید که حقیقتی مورد نیاز جامعه است و به جامعه آگاهی بدهی و مشکلات علمی و عملی، اخلاقی و اجتماعی جامعه را حل کنی، فرمود آن کتاب و آن مقاله، حائل و واسطه‌ای و حجابی بین شما و آتش جهنم است. نویسنده‌اش را از آتش حفظ می‌کند. در دوران 1400 سال پیش، فرهنگ کتبی در کل دنیا ضعیف بود در جزیره‌العرب اصلاً نبود. در آن دوران تشویق به این که علم را ثبت کنید و بنویسید فرمودند «قَیِّدوا العلم بکتابه» به آگاهی‌های آموزش شفاهی اکتفا نکنید آموزش کتبی را اضافه کنید اگر علم و آگاهی را با کتابت از طریق قلم روی صفحه ثبت نکنید و حبس نکنید نگه ندارید و فقط بین دهان‌ها بماند این بعد از مدتی کم‌کم فراموش می‌شود، حذف می‌شود، کم می‌شود، زیاد می‌شود، قاطی می‌شود، باید ثبت کنید. اصل این که حتی در معاملات اقتصادی، خب این آیه خیلی ظاهراً ساده است در سوره بقره که، بخصوص در یک آیة واحد خیلی واضح و روشن می‌فرماید که وقتی حتی دو نفرتان دارید یک معامله ساده می‌کنید این‌ها را مکتوب کنید سند بنویسید، فرهنگ سندنویسی، فرهنگ مکتوب کردن، شفاف‌سازی معاملات، وقتی این‌ها درست نوشته شد دیگر پولشویی، کلاهبرداری، زدن زیر تعهدی که دادی و هزاران مصیبتی که الآن ما و کل بشر دارد با یک فرمان ساده. طرح کتابت در این مسائل، این هم یک بحث است یعنی فرهنگ مکتوب. آموزش فرهنگ مکتوب به عنوان یک عبادت، به عنوان یک ضرورت، تشویق به سؤال،‌ مدیریت سؤال که درست سر کلاس سؤال‌های خوب و دقیق مطرح شود. با غرور علمی مبارزه شود. روش گفتگوی آموزش علمی، روش لیّن و نرم باشد. «لِینُوا لِمَن تُعلِّمونَ، و لِمَن تَتَعَلَّمونَ مِنهُ» ادبیات‌تان نسبت به استادتان و نسبت به شاگردتان فرمودند ادبیات‌تان را کاملاً نرم و ملایم و مؤدبانه و دوستانه و توأم با احترام باشد. و این که فرمودند علم و آگاهی و آموزش را با هیچی تاخت نزنید. فرمودند «لو عَلِماً الناس ما فی طلب العلم» مردم نمی‌دانند در تعقیب علم و دنبال آگاهی رفتن، چه چیزهایی نهفته است؟ اگر می‌فهمیدند «لطلبوه» به هر قیمتی دنبال انواع و اقسام علوم می‌رفتند «وَ لَوْ بِسَفْکِ اَلْمُهَجِ» ولو اینکه خون‌شان بریزد و کشته شوند. ببینید همین الآن در دنیای فعلی برای علم، مکاتب اصلی در حوزه تعلیم و تربیت، ارزش ذاتی اغلب‌شان قائل نیستند. این‌جا هم ارزش ذاتی و هم ارزش ابزاری قائل هستند. فرمودند که هرچه خون دل برای علم و آگاهی بخورید ارزش دارد. برای تعلیم و تربیت، هرچه خون دل بخوری، اعصاب‌تان بهم بریزد و داغون شوید ارزشش را دارد نگو نمی‌ارزد! این خیلی تعبیر مهمی از پیامبر(ص) است که فرمودند هرچه سختی می‌کشی ولو برای تربیت یک شاگرد،‌ نگویید زیاد است کم است، حتی یک انسان ارزش این را دارد که تمام عمر خود را روی آن سرمایه‌گذاری کنی. پیامبر(ص) این‌طوری می‌فرماید. می‌گوید احیاء یک نفر، احیای کل بشریت است. حضرت امیر(ع) می‌خواستند بروند یمن – آن روایت را شنیدید – که فرمود یا رسول‌الله اذنی، من را رهنمود بدهید موعظه کنید من دارم می‌روم. چندتا دستور به حضرت امیر(ع) فرمودند یکی‌اش این بود که «بَشِّر ولا تُنَفّر»‌ جاذبه حرف‌هایت از دافعه‌ات بیشتر باشد حرف‌هایی که بترساند کمتر و حرف‌هایی که امیدوار کند بیشتر بزن. این جنبه تشویق از جنبه ترساندنش بیشتر باشد. دوم فرمودند که آسان بگیر، «یَسّر ولا تُعَسّر» سخت‌گیری نکن. ظرفیت مخاطب را رعایت کنید. از همان اول، حد بالا را از مخاطب نخواهید در تعلیم و تربیت، مراتب را رعایت کنید. بعد هم فرمودند که کل سفری که شما به یمن می‌روید و برمی‌گردید اگر محصول آن فقط تربیت یک نفر آن‌جا باشد کافی است! سیاه لشکری فکر نکن. فرمودند داری یمن می‌روی اگر در دوران معلمی‌ات فقط یک نفر را بتوانی احیاء کنی، ارزش آن بیشتر از همه آن چیزی است که آفتاب بر آن می‌تابد. یعنی از کل عالم. از کل این زمین و جهان ما، ارزش بیشتری دارد. اگر بگویی من یک عمر معلم بودم یک آدم تربیت کردم، یک نفر، پیامبر(ص) می‌فرماید یک عملیات موفقی انجام دادی ارزش آن را داشته است. خیلی این‌ها ارزش انسان و ارزش آگاهی در چه حد است. هیچ مکتبی این‌طوری واقعاً حرف نزده است. مذاهب که معمولاً علم‌گریزند، عرفان‌ها و معنویت‌ها و مذاهب، چون هرچه علم و عقل فعال بشود کار دست آن‌ها می‌دهد! هی سؤالات بیشتر می‌شود، هی باید بیشتر باید استدلال کنند این خودش را عرضه می‌کند می‌گوید «هل من تفاوت» یک جایی تفاوتی، تعارضی، تناقضی پیدا کنید مثل آن بیاورید اشکال پیدا کنید بگویید، یک سوره بیاورید و... بعد هم مدام دعوت به تفکر و استیضاح می‌کند. «أفلا تتفکرون» استیضاح است. یعنی فقط دعوت نمی‌کند بلکه توبیخ می‌کند. این لسان «آفلا» لسان توبیخ است یعنی چه مرگتان است چرا فکر نمی‌کنید، چرا عقل‌تان را به کار نمی‌اندازید چرا نمی‌پرسید؟ این همه تأکید روی این قضیه که جانت را بر سر این کار بدهی ارزش آن را دارد. می‌شود گفت این معلم‌هایی که سر کلاس سکته می‌کنند و از دنیا می‌روند این‌ها حتماً شهید هستند اعصاب‌شان بهم می‌ریزد و یک دفعه می‌بینید در دفتر مدرسه افتاد با این روایت پیامبر(ص) این‌ها قطعاً شهید هستند در راه احیاء انسان‌ها جان‌شان را دادند. بعد می‌فرماید که حرمت معلم را که شاگرد باید رعایت کند ولی چون مخاطب ما معلم است راجع به حرمت شاگرد، انسانی که آمده چیزی بیاموزد می‌گوییم. خب پیامبر(ص) یک وقتی در کنار مسجدالحرام و کعبه بودند راجع حرمت کعبه حرف زدند که کعبه این است کعبه این است بعد آخرش فرمودند که و اما یک چیزی به شما بگویم که حرمت آن از کعبه بالاتر است و آن حرمت انسان و حرمت مؤمن است. «حرمت المؤمن اعظم من حرمت هذه البناء و بنیه» حرمت انسان مؤمن از حرمت کعبه بالاتر است. چیزی مقدس‌تر از کعبه در زمین نیست به جز یک چیز، و آن حرمت و کرامت انسان است. این‌ها تعابیر خیلی مهمی است در دنیا ما در شرق و غرب عالم، قدیم و جدید ما یک چنین تعابیری در باب علم، در باب انسان نداریم. مثلاً می‌فرماید چاپلوسی یک خصلت زشت و پستی در انسان است. فرمودند آدم مؤمن موحد چاپلوس نمی‌شود. هرکس را می‌بینید که دارد چاپلوسی می‌کند این مشکل ایمانی دارد و این خداپرست نیست. فرمودند اگر کسی جلوی ثروتمند و سرمایه‌دار، یعنی جلوی ثروت، چاپلوسی کند، یا جلوی صاحبان قدرت، ‌یک جایی رئیس هستند قدرت دارند پیش آن‌ها چاپلوسی کنند فرمودند نصف دین این‌ها به باد رفت. دو جا می‌گوید چاپلوسی مستحب و لازم است. یکی چاپلوسی فرزند پیش پدر و مادرش، فرمودند این مستحب است که تملّق بگویید. یکی تملّق شاگرد پیش معلم، چاپلوسی کند این‌ها مستحب است ثواب دارد. پیامبر(ص) فرمود هرکس هر جا چاپلوسی می‌کند خاک توی صورت‌شان بپاشید. «فی وجوه مداحین تراب» این‌هایی که مدّاحی می‌کنند تملّق می‌گویند برای آدم‌ها و صاحبان قدرت و ثروت، فرمود خاک توی صورت‌شان بپاشید نگذارید ادامه بدهند، توی صورت‌شان تف کنید، تحقیرشان کنید، نگذارید تملّق و چاپلوسی ارزش بشود که جلوی صاحبان قدرت و صاحبان ثروت، همه چاپلوسی کنند. مداحی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) مداحی علم و عدالت و توحید است آن پاداش دارد. فرمود همان کسی که می‌گوید خاک به چهره متملّق بپاشید فرمود «لیس من اخلاق مؤمن أن مَلَق» چاپلوسی جزو اخلاق مؤمن نیست،‌ این‌هایی که چاپلوس هستند منافق و ریاکارند. الا یک مورد «فی طلب العلم» یک جایی هست که اگر چاپلوسی کنی عبادت است و آن این که پیش عالم و دانشمندی هستی مؤدبانه و با احترام که حرف می‌زنی هیچی، جلوتر هم برو چاپلوسی هم جلوی او بکن. این‌جا جزو خصلت‌های مؤمن است چون قیمت علم زیاد است و برای رشد خودت چاپلوسی هم پیش استاد، پیش معلم بکن. اسیر جنگی گرفتند، دوستانی دیدند و می‌دانید که اسیر جنگی گرفتند گفتند پول می‌آوریم آزاد می‌کنیم، پیامبر(ص) گفت نه پول می‌خواهم نه هیچی، هر کدام‌تان که سواد دارید به ده نفر از کودکان ما بیاموزید. 10 نفر از بچه‌های مسلمان‌ها را باسواد بکنید آزادید! یک چنین قیمتی برای آزادی، اساساً در تاریخ عرب و جزیره‌العرب سابقه نداشته است. بهاء آزادی علم می‌شود. این که پیامبر(ص) این‌ها را عمداً جلوی افراد می‌گوید می‌آید توی مسجد می‌بیند یک گروهی مشغول نماز هستند یک گروه دارند بحث علمی می‌کنند راجع به معارف الهی و دین، می‌فرماید «کلاهما علی خیر» هر دو گروه بر خیر هستند، هر دو گروه دارند کار الهی می‌کنند و هر دو گروه دارند رشد می‌کنند اما خودشان می‌روند بین این‌ها می‌نشینند می‌گویند ولی من این‌جا می‌آیم چون آگاهی‌تان که بالا رفت نمازتان هم با نماز جاهل فرق می‌کند. این فرهنگ مکتوب هم یک روایت دیگر برایتان عرض کنم که اصلاً خط و نوشتن مطرح نبود و خود رسول‌الله(ص) هم بنا به حکمت الهی باید بی‌سواد می‌بودند. چون می‌دانید اگر پیامبر(ص) اهل نوشتن و خواندن بود خیلی راحت می‌گفتند که از این طرف و آن طرف خوانده این‌ها را دارد می‌گوید! حالا با وجود این که ایشان سواد نداشت باز هم این حرف‌ها را زدند، در عین حال تشویق فرهنگ علم که پیامبر(ص) باسواد هم شدند آموختند ولی شروع وحی، نباید کسی فکر کند که این‌ها علم حصولی است باید بفهمد که این‌ها علم الهی است. فکر نکند این آقا باسواد است رفته این طرف و آن طرف کتاب‌ها را خوانده و یاد گرفته، کلاس رفته آمده، لیسانسش را گرفته حالا دارد به ما یاد می‌دهد! باید بدانند این علم، از منشأ غیر بشری آمده است. پیامبر(ص) فرمودند که دانش را به بند بکشید نگذارید رها شود، اگر دانش را کنترل و مهار نکنید، اگر مکتوب و ثبت نکنید فرار می‌کند. علم فرّار است گم می‌شود یادتان می‌رود. گفتند چطوری دانش را کنترل و مدیریت کنیم؟ فرمودند با نوشتن. یکی از اصحاب آمد یک جمله‌آی‌یا یک آیه‌ای را از پیامبر نقل کرد و خواند، یک کلمه آن غلط بود پیامبر(ص) فرمودند که شما این را درست نگفتید، گفت آقا خب حافظه‌ام این قدر دقیق نیست که همه آن را حفظ کنم، فرمودند خب از دستت کمک بگیر، بنویس. و این که می‌دانید پیامبر(ص) با همه در جلسه برخورد مساوی می‌کرد. یعنی لبخندهایش و نگاه‌هایش تقسیم عادلانه بود هیچ وقت به یک کسی بیشتر از دیگری در جلسه نگاه نمی‌کرد. مثلاً به ‌یک کسی لبخند بزند به یک کسی نزند نه، لبخندش دقیق عادلانه، نگاهش عادلانه بود اما در یک مواردی عمداً‌ طوری که همه بفهمند به بعضی‌ها بیشتر احترام می‌گذاشت. که بقیه بفهمند که به آن مسیر تشویق بشوند بروند. یک مورد آن آدم‌هایی بودند که اهل فکر و علم هستند، کسانی بودند که حافظ و عالم به قرآن بودند کسانی که علم و آگاهی‌ای داشتند که به درد مردم می‌خورد.

یک اصل دیگر، مبارزه با آگاهی‌های بی‌فایده است. این‌جا اتفاقاً جایی است که مسئله فایده و حقیقت وجه درست آن مطرح می‌شود. ببینید این دعایی که می‌فرماید «ربّ زدنی علماً نافعا» خدایا آگاهی‌ای به من اضافه کن که برای من نفع داشته باش. این معنی‌اش این است که یکسری آگاهی‌هایی هست که حقیقت دارد، حقیقی است واقعیت دارد اما لزوماً نفعی بطور عام و برای همه ممکن است نداشته باشد نمی‌خواهم بگویم هیچ نفعی ندارد. مثال بزنم. یک روز پیامبر(ص) آمدند مسجد، دیدند افرادی دور یک نفر جمع هستند و چیزهایی می‌پرسند و او هم می‌گوید. فرمودند که ایشان کیست؟ گفتند علامه! یک پروفسور است. پیامبر(ص) فرمودند چه علمی و چه تخصصی ایشان دارد؟ گفتند هرکسی که بگوید این تا هفت پشت و هفت جدش را می‌گوید که کیست! پیامبر(ص) فرمودند خب فایده‌اش چیست؟ حالا بدانیم یا ندانیم. بله ممکن است یک وقتی هم برسد این علم هم در یک مورد خاصی مفید باشد آن مورد خاص، آن جایی می‌شود که حقیقت مساوی با فایده. ولی برای عموم مردم، خیلی چیزها هست که دانستن آن نه دنیایشان را و نه آخرت‌شان را آباد نمی‌کند وقتش را دارد هدر می‌دهد. یا برای اظهار فضل است از آن طرف دکان باز کرده بود مریدبازی کند پول جمع کند و ادا و اصول. فرمود آگاهی باید درست مدیریت بشود چون شما ذهن‌تان، زمان‌تان، فرصت‌هایتان، استعدادهای آدم محدود است نمی‌تواند همه چیز عالم را که می‌گویند همه را یاد بگیرد امکان آن نیست، مجبور هستیم طبقه‌بندی کنیم بگوییم آن‌هایی که مهم‌تر و مفیدتر است برای دنیا و آخرت من و جامعه لازم‌تر است آن‌ها اولویت است تا بیاییم به پایین، هرچه وقت اضافی داشتیم بگذاریم. دیوان‌سالاری حکومتی بر اساس همین علوم ابزاری، پیامبر(ص) خودشان ایجاد کردند و گفتند در بعضی از این موارد از غیر مسلمان کمک می‌گرفتند، از مسیحی، یهودی، زرتشتی، گفتند اشکالی ندارد در علوم ابزاری از این‌ها کمک بگیرید، یاد بگیرید، مثلاً در پزشکی، طبیب مسیحی داشتند، طبیب یهودی بود پیامبر(ص) هم رجوع می‌کردند. به بعضی از اصحاب‌شان فرمودند برو زبان سُریانی بیاموز. گفت برای چه؟ گفت یک تمدنی است بالاخره سُریانی‌ها قبل از اسلام این‌جا یک تمدنی بودند برو یاد بگیر، برو در آثارشان و بحث‌شان بررسی کن و ببین چه چیزهایی به حال جامعه مفید است بیاور. این هم یکی از نکات مهم تفاوت ترجمه و ترجمه‌زدگی در علم است که بیشتر هرچه بالاتر می‌رویم در حوزه آموزش عالی پیش می‌آید.

دوتا دیدگاه غلط داریم که رسول‌الله(ص) با هر دوی آن مبارزه کردند. یکی آن دیدگاهی که فکر می‌کند چون پزشک مسیحی یا یهودی یا زرتشتی است یا دیوان‌سالار یا کاتب مسلمان نیست از تخصص آن‌ها هیچ استفاده‌ای نباید کرد! اگر صنعتی، فنی، آگاهی خاصی دارند در حوزه ریاضی، تجربی، پزشکی، این‌ها چون کافرند علمشان هم کفر است! این دیدگاه را پیامبر(ص) رد کردند. فرمودند نه بیاموزید. این که می‌گوید «ولو بسّین» در چین که علم الهیات یاد نمی‌دادند که پیامبر(ص) می‌فرمایند بیاموزید ولو در دورترین نقطه، آن موقع چین بود، آن موقع چین یک تمدنی داشت خیلی هم دور بود، اکثر اعراب هم فقط اسم چین را شنیده بودند رسانه هم مثل امروز نبود که ببینند، خب وقتی پیامبر(ص) می‌گوید آگاهی را ولو از چین بیاموزید، آنجا که احکام اسلام و معارف اسلامی یاد نمی‌دادند، همین فن و صنعت و آگاهی‌های ابزاری و علم معاش است. خودشان وقتی از پزشک غیر مسلمان استفاده می‌کنند، وقتی که سلمان می‌گوید ما در ایران در شرایطی که محاصره بودیم خندق کانال می‌کَندیم، پیامبر(ص) می‌فرمایند بله روش خوبی است بکَنید معنی‌اش این است که این تفکر که می‌گوید صنایع تکنولوژی و فنون اگر از جامعه غیر اسلامی، از شرق و غرب آمد چون آن‌ها مسلمان نیستند این‌ها کلاً اسلامی نیست و از بیخ باطل است، نباید استفاده کرد، مگر در حد اکل میته، معلوم می‌شود این تفکر و روش و سنت پیامبر(ص) نیست.

یک تفکر دیگر از این طرف داریم که رایج‌تر است همین تفکری غرب‌زدگی که ترجمه خودش مسیر اصلی آموزش و پژوهش بشود و یک ترجمه‌زدگی بر ذهن‌ها قالب شود و بگویند که هرچه ترجمه می‌شود علم است شما نه سؤال کن، نه نقد کن، نه اشکال کن، نه اضافه کن، نه کم کن. ترجمه‌زدگی! این هم دیدگاه بسیار خطرناک و غلطی است. این ضد تمدن‌سازی است این یعنی سقوط یک جامعه که فقط ترجمه کند و نقد نکند و چیزی بر آن‌ها نیفزاید یا ملاک نداشته باشد و بگوید یک نظریه‌ای بر تعلیم و تربیت آمد من خودم مسلمانم ما ملاک داریم و با این ملاکات بسنجیم، ببینیم نظریه در حوزه آموزش و پرورش درست است یا غلط است؟ علاوه بر آن، با واقعیت‌های جامعه ما سازگار است یا نیست؟ بعد در روش اجرای آن ما باید خلاقیّت داشته باشیم. ترجمه اگر مانع خلاقیّت و مانع انتقاد و مانع سؤال شد، خط قرمز تعبّدی شد این خطرناک است. این ترجمه‌زدگی می‌شود. آن‌ها هم که کلاً می‌گویند از هیچ ملّتی از شرق و غرب هیچی نیاموزیم این هم نه. در سنت رسول‌الله(ص) با هر دوی این‌ها مبارزه شده. پیامبر(ص) هم کاتب از غیر مسلمان می‌گرفتندو استفاده می‌کردند و کسانی را به عنوان مترجم، به عنوان متخصصان نوشتن قرارداد و پیمان‌نامه و مناسبات با سایر دولت‌ها و قبایل، و هم کسانی را تربیت کردند یعنی به مسلمان‌ها گفتند بروید یاد بگیرید که در این قضایا وارد بشوید. ببینید آن‌ها چطوری تسلیحات درست می‌کنند یاد بگیرید، در حوزه نظامی، در حوزه اقتصادی،‌ در حوزه اجتماعی، هیچ وقت مانع نشدند و بعضی از این‌ها مترجمان قوی‌ای شدند که در مدینه یاد گرفتند. مثلاً زیدبن‌ثابت، زبان فارسی می‌دانست، رومی می‌دانست، قبطی می‌دانست، حبشی می‌دانست از اصحاب پیامبر(ص) هم هست جزو کاتبان وحی هم هست.

مسئله دیگر "عدالت آموزشی" است که در این باب در سنت پیامبر(ص) روایات زیادی داریم که من چندتا روایت در این باب برایتان بخوانم. عدالت آموزشی معانی متعدد و مصادیق متعددی دارد. این که تشریفات وارد حوزه آموزش و پرورش نشود، تبعیض وارد عرصه آموزش و پرورش نشود، فخرفروشی مثل همان سنت قبل از ایران وارد آن نشود که بچه کفاش ولو پدرش هرچه هم پول بدهد نتواند بیاید درس بخواند، این که پیامبر(ص) در جلسات‌شان به صورت حلقه می‌نشستند و می‌گفتند به صورت حلقه بنشینید که جلسه بالا و پایین نداشته باشد اشرافی‌گری و اعتباریات این‌طوری که مهم‌ترها کجا بنشینند بی‌اهمیت‌ترها کجا بنشینند این‌ها نبود. پیامبر(ص) خیلی عمد داشتند که در جلسات حلقه بزنند که وقتی کسی وارد می‌شود بگویند آن‌ها محترم‌ترند این‌ها بی‌احترام‌ترند. این‌ها همه از سنخ بحث عدالت آموزشی بود که رسول‌الله(ص) بحث می‌کردند. انس‌بن‌مالک از اصحاب پیامبر(ص) می‌گوید «کُنّا إذا آتینا النبی...» هر وقت وارد بر پیامبر(ص) می‌شدیم «جلسنا حلقه» به شکل حلقه و دایره می‌نشستیم و هیچ کدام معلوم نبود کجا نشستن برای کسی اعتبار می‌آورد و کجا نشستن اعتبار آدم را کم می‌کند. پیامبر(ص) اجازه نمی‌دادند چنین جمعی تشکیل شود. این که معلم سر کلاس، نگاهش را عادلانه بین بچه‌ها تقسیم کند. این هم از آموزش و پرورش اسلامی است همان کاری که پیامبر(ص) می‌کردند. تقسیم مساوی نگاه، تقسیم مساوی لبخند، در کلاس برای همه بچه‌ها. اگر لازم است کسی تشویق و تنبیه شود بدانند که چرا تشویق و تنبیه می‌شود و الا بنا بر مساوات. رعایت حق افراد، نقل شده در سیرة پیامبر(ص) که پیامبر(ص) نشسته بودند یک مرد انصاری سؤالی کرد تا پیامبر(ص) می‌خواستند به او جواب بدهند یک کسی دیگر از قبیله سقیفه آمد قبل از این که پیامبر(ص) به او جواب بدهد یک سؤالی را مطرح کرد، بعد هم جواب خواست. پیامبر(ص) فرمودند برادر سقفی این مرد قبل از شما سؤال کرده، بنشین اول به سؤال ایشان جواب می‌دهم بعد نوبت به شما می‌رسد. رعایت این مسئله نوبت و عدالت و حق آموزشی حتی به جواب دادن سؤال سر کلاس، و این که فرمودند ایشان قبل از شما سؤال کردند اولویت با ایشان است اول باید جواب ایشان را بدهم. یک روایت دیگر هم نقل شده که یک موردی شبیه این است، عین همین اتفاق افتاده، ولی طرف می‌گوید بله من عجله دارم، کاروان دارد راه می‌افتد مسافرم، پیامبر(ص) گفتند اگر ایشان اجازه بدهند اول سؤال شما را جواب می‌دهم چون اول ایشان پرسیدند و او هم اجازه داد گفت اشکالی ندارد اول سؤال ایشان را جواب بدهید چون ایشان مسافر است یعنی تا این حد جزئیات در روش تعلیم و تربیت، شما در سنت و روایات می‌بینید که پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) رعایت می‌کردند. زمان خاصی را برای زنان قرار می‌دادند. در آن شرایط، مثل الآن نبود که زنان و مردان به اندازه هم، بلکه خانم‌ها بیشتر از آقایان تحصیلات و مدرک داشته باشند. در جامعه قبیله‌ای عرب که تا چند سال قبلش دختر زنده بگور می‌شد و تولد او را ننگ می‌دانستند برای این که نمی‌تواند قدرت و ثروت تولید کند و در جنگ‌های قبیله‌ای به عنوان غنیمت و اسیر برده می‌شود و یک نقطه ضعف برای قبیله بود پیامبر(ص) آمد آموزش دختران را... حتماً شنیدید که پیامبر(ص) فرمودند خداوند پاداشی را که برای آموزش دختران می‌دهد مساوی است با پاداشی که برای آموزش دو یا سه پسر می‌دهد! آموزش دختران را فرمودند پاداش بیشتری دارد. یا فرمودند مردی که یک دختر یا دو دختر یا سه دختر در خانه‌اش دارد و این‌ها را درست تربیت کند و درست تربیت اخلاقی و علمی و دینی شوند پیامبر(ص) فرمودند من بهشت آن پدر و مادر را تضمین می‌کنم که روی بچه‌ها خصوصاً دختر سرمایه‌گذاری کنند و رها نکنند. در آن شرایط، افراد از پیامبر(ص) می‌آمدند سؤالاتی می‌کردند پیامبر(ص) کنار هر ستون که در مسجدالنبی می‌نشستند یک معنایی داشت، یک ستون، ستون وفود بود قبایل سیاسی و هیئت‌ها می‌آمدند، مردم عادی نمی‌آمدند. یک ستون، ستون ذکر و فکر و خلوت پیامبر(ص) بود. همه کارهای پیامبر(ص) نظم داشت. وقتی می‌رفت کنار آن ستون می‌نشست همه می‌فهمیدند که مزاحم پیامبر(ص) نباید بشوند. یک ستون بود مراجعات عمومی، مسائل خانوادگی، دعوای خانوادگی، مسائل شخصی، یک ستونی هم بود پیامبر(ص) می‌نشستند هرکسی سؤالی دارد بیاید. خب معمولاً ‌مردها آن جلو بودند می‌آمدند می‌نشستند. پیامبر(ص) یک روز فرمودند که خب خانم‌ها هم سؤال دارند حرف دارند، بنابراین از این به بعد ما یک وقت خاصی قرار می‌دهیم برای زنان، وقتی که نوبت خانم‌هاست آقایان این‌جا حق ندارند بیایند، این‌جا فقط خانم‌ها می‌آیند و با آن‌ها صحبت می‌کنیم، مکان ویژه، زمان ویژه برای آموزش آن‌ها و طرح پرسش و پاسخ با آن‌ها.

مسئله دیگر در آموزش و پرورش این است که بعضی وقت‌ها سؤالات بی‌فایده‌ من‌درآوردی که بچه‌ها می‌پرسند، آدم عصبانی می‌شود مخصوصاً وقتی تکرار شود. من خودم این‌طوری‌ام، طرف دوتا سؤال بکند ببینم پرت است واکنش اخوی نشان می‌دهم! جوابش را نمی‌دهم. سخت است، اعصاب آدم خسته می‌شود. باز پیامبر(ص) این‌طوری نبودند. در سیره پیامبر(ص) هست که هرکس هر سؤالی می‌پرسید ولو جفنگ، پیامبر(ص) با لبخند و با آرامش جواب را طوری می‌دادند که به سمت یک چیز مفید مدیریت می‌کردند. سؤال او سؤال بی‌فایده و بی‌معنایی بود، ولی پیامبر(ص) طوری با لبخند و مدیریت جلسه، می‌آوردند بدون این که به او توهین بکنند جلسه را می‌آوردند به این سمت که هم سؤال تو انگار جواب داده شده و هم واقعاً یک مسئله مهم و یک حقیقت مفیدی را برای جمع مطرح می‌کردند. چندتا از این موارد را مثال بزنم که این‌ها در فن آموزش و پرورش و تربیت معلمی خیلی مهم است تا سطح دانشگاه و رسانه، بعضی‌ها می‌آمدند به جای این که سؤالات بسیار عمیق و دقیق بپرسند یک سؤالاتی که اصلاً دانستن آن هم فایده‌ای نداشت، گاهی سؤال بی‌معنی بود. مواردی هست که پیامبر(ص) می‌فرمودند من جواب این سؤال را نمی‌دانم باید منتظر وحی باشم. این خیلی مهم است. یعنی پیامبری که علم مطلق است یک مواردی را از ایشان سؤال کردند که در روایت داریم ایشان فرمودند من جواب این سؤال را نمی‌دانم. این در مسیر و ردیف آگاهی‌های عادی بشری نیست مگر این که وحی برسد. مثلاً شخصی آمده از پیامبر(ص) می‌پرسد آقا کدام نقطه زمین بهترین نقطه است و کجایش بدترین نقطه است؟ پیامبر(ص) سکوت کردند و فرمودند نمی‌دانم اگر چنین چیزی باشد منتظر می‌مانم تا وحی و جبرئیل برسد. این چندتا درس برای مخاطب داشت یکی نمی‌دانم گفتن، حتی از سوی پیامبر(ص). دوم این که بعضی مفاهیم هست در حوزه آگاهی‌های بشری نیست، آگاهی‌های فرابشری و الهی است. سوم این که، سؤال حتی اگر سؤال بی‌معنی و غیر ضروری‌ای به نظر برسد در برابر آن واکنش خشن یا توهین‌آمیز نشان ندادند بلکه با مدارا و با ادب با آن برخورد کردند. این هم یک نمونه از روایات است. در یک روایت دیدم بعد از این که در یک جلسه دیگری جواب دادند، فرمود بهترین نقطه زمین آن‌جایی است که برای خدا در آن سجده می‌کنیدو در برابر عظمت خداوند خضوع می‌کنید و سر بر خاک می‌گذارید، مسجد است. و بدترین نقطه زمین آن‌جایی است که مردم در معاملات اقتصادی دارند کلاه هم را برمی‌دارند و حقوق همدیگر را پایمال می‌کنند یعنی بازار فاسد. یعنی جایی که ثروت به ناحق جریان پیدا کند فرمودند بدترین نقطه آن‌جاست که حقوق مادی، مالی، حقوق اقتصادی یک عده‌ای ضایع بشود. شاید این که در آن جلسه جواب ندادند و جلسه دیگری جواب دادند خواستند این سؤال در ذهن مخاطب، در ذهن حضّار این سؤال برجسته شود. این هم یک روش آموزشی خوبی است که گاهی سؤال را در همان جلسه جواب ندهی شاید بهتر باشد، منتظر بمانند، بگذارید به سؤال فکر کنند و به اهمیت آن بیشتر پی ببرند در یک جلسه دیگری در حضور جمع جواب بدهید دیگر این پاسخ کاملاً نفوذ و رسوخ می‌کند و در ذهنش حک می‌شود. باز بهترین و بدترین را به مسئله حقوق انسان‌ها، مسئله اخلاق و مسئله توحید ارجاع دادند. مواردی نقل شده که پیامبر(ص) صریح "نمی‌دانم" گفتند و بعد فرمودند آن که نمی‌دانم را ترک کند هلاک خواهد شد. آن نظام آموزش و پرورش، دانشگاهی، رسانه‌ای، نظام فرهنگی‌ که هیچ کس نمی‌گوید نمی‌دانم، فرمودند که آن‌ها نابود می‌شوند «من ترَکَ قول لااعلم...» هر فرد یا جامعه یا نهادی که یادش برود یک جاهایی بگوید نمی‌دانم فکر کند همه چیز را می‌داند «اُصیبَت بِمَقاتله» به قتلگاه خودشان رسیده‌اند! آن جامعه وارد قتلگاه خودش شده و نابود خواهد شد. ابن‌مسعود صحابی پیامبر(ص) می‌آمدند پرسش‌هایی می‌کردند بعد از پیامبر(ص) راجع به بعضی از مسائل، ‌ایشان در یک جلسه‌ای می‌نشست مکرر می‌گفت نمی‌دانم! نمی‌دانم! بعد یکی آمد گفت آقا شما که این‌قدر نمی‌دانی برای چه می‌نشینی جواب می‌دهی، گفت من برای آن می‌دانم‌ها می‌نشینم که جواب بدهم برای آن نمی‌دانم‌ها نمی‌نشینم، من نمی‌توانم نمی‌دانم را بگویم می‌دانم! کسی که به هر سؤالی جواب می‌دهد ولو در حوزه تحقیقاتش نباشد این احمق و دیوانه است و یک نوع جنون است. و بعد گفت شما می‌خواهید از من پلی بسازید برای رفتن به جهنم؟ من بهانه آن بشوم؟ سؤال از دین و معرفت دینی می‌پرسید من نمی‌دانم یک چیزی از خودم بگویم؟ این هم جواب بعضی از کسانی که به نام دین، می‌گویند و می‌نویسند در حالی که حقیقتاً نمی‌دانند، و می‌خواهند بگویند ما عالم و فاضل هستیم. یک نکته جالب دیگر نقل شده که پیامبر(ص) چنان این اخلاق علمی را حاکم کرده بود که هرکس چیزی را نمی‌داند سکوت کند، مخاطب خود را فریب ندهد، ادعا نکند، ادا در نیاورند. این‌قدر این اخلاق علمی را پیامبر(ص) بین اصحاب‌شان حاکم کردند که یک وقتی عبدالرحمن ابی‌لیلی می‌گوید در مسجد بیش از 100 نفر از اصحاب رسول خدا را دیدم که یک سؤالی بود از این‌ها می‌پرسیدم پیش همه این‌ها یکی یکی رفتم گفتند من نمی‌دانم. هیچ کدام‌شان شروع نکرد یک چیزی همین‌طوری از خودش ببافد و بگوید و پیامبر(ص) این‌طوری عادت داده بود، این اخلاق علمی است. یک روایتی دیدم که گفته اگر جاهلان سکوت می‌کردند یعنی کسانی که چیزی نمی‌دانند اظهار نظر نمی‌کردند، فتوا نمی‌دادند، حکم نمی‌دادند، اظهار نظر سیاسی، اجتماعی و روشنفکری نمی‌کردند بشر این‌قدر مشکل نداشت. تمام مشکلات بشر این است که عالِم سکوت کند و جاهل حرف بزند! آن‌هایی که نمی‌دانند حرف می‌زنند و آن‌هایی که می‌دانند حرف نزنند. «شفاء أیّ عن سؤال» جهل یک بیماری است؛ شفا و درمان و نسخه آن سؤال است. این هم یک بخش از اخلاق علمی. حالا ممکن است کسی بگوید که چرا امیرالمؤمنین(ع) گفتند که «سلونی قبل أن تفقدونی» چرا خود پیامبر(ص) یک وقتی گفتند «سلونی» از من بپرسید «لاتسئلونی عن شیء إلّا بیّنتَهُ لکم» هیچ چیز نیست که از من بپرسید الا این که من برایتان بیان کنم. خب این برای این که همین‌طور که "می‌دانم" گفتن جاهل جرم است،" نمی‌دانم" گفتن عالِم و سکوت عالِم هم جرم است. کسی که می‌داند باید بگوید کسی که نمی‌داند نباید بگوید. این هر دوتا اصل، اصل لازم است. از این سؤالاتی هم که عرض کردم معنی نداشته و خیلی می‌پرسیدند من چندتایش را برایتان عرض کنم، این‌ها در روایت هست که از پیامبر(ص) یا اهل بیت(ع) پرسیده، پیامبر(ص) نشستند، حضرت امیر(ع) نشستند، اهل بیت(ع) نشستند، سؤالات خیلی مهمی کسانی دارند می‌پرسند یا می‌شده بپرسند طرف آمده می‌گوید آقا شتر من چند سال پیش گم شده الآن کجاست؟ یکی آمده نمی‌دانسته پدرش کیست، آمده از حضرت می‌پرسد که پدرم کیست؟ یکی می‌گوید پدرم گم شده، مُرده، الآن قبرش کجاست! یکی می‌گوید من می‌خواهم یک سفری بروم در این سفر چه اتفاقی می‌افتد؟ یکی می‌گوید من این شتر را خیلی دوست دارم در بهشت شتر هم هست؟ در بهشت اسب‌های چه رنگی هستند که سوارشان بشویم و... از این حرف‌ها، که در تمام موارد نقل شده که پیامبر(ص) هیچ وقت مستقیم این‌ها را مسخره نکردند ولی جواب‌هایی می‌دادند که، ولو مستقیم جواب آن سؤال نباشد به درد او و دیگران می‌خورد. طرف آمده می‌گوید عجایب و غرایب عالم را به من بگویید؟ چیزهایی که خیلی در دنیا عجیب است، پیامبر(ص) گفتند یک چیزهایی لازم‌تر است که شما باید بدانید اول آن‌ها را بدانید قبل از این که عجیب و غریب‌ها را بدانید در عوالم و کجاها چه اتفاقاتی می‌افتد؟ یک چیزهایی واجب‌تر است. انگشتانه چی کجا گم شده الآن دست کیست! یا پشت فلان کوه چندتا سنگ قرمز است و... پیامبر(ص) فرمودند از اصل معرفت چه دارید تا بعد به شگفتی‌های عالم برسید؟ گفت اصل معرفت چیست؟ گفت مهمترین مسئله‌ای که باید بدانی نسبت تو و خداوند است. اول این مهمترین است که اگر این را ندانی هر چیز دیگری را که بدانی ممکن است برایت مشکل درست کند و کمک اساسی به تو نکند. این را بدان بعضی چیزهای دیگر را هم در کنار آن و در ذیل آن بدان. طرف آمده توی مسجد می‌گوید‌ آقا یک سؤال خیلی مهم دارم، می‌گویند چیست؟ می‌گوید توی بهشت ما لباس‌هایمان را با دست خودمان می‌بافیم یا لباس آماده آن‌جا به ما می‌دهند؟ اصحاب خندیدند. این بنده خدا که سؤال کرد گفت خب دارم سؤال می‌کنم چرا می‌خندید؟ از این که آدم چیزی را نمی‌داند دارد می‌پرسد مسخره می‌کنید؟ پیامبر(ص) اشاره کردند که نخندید و مسخره نکنید از او دلجویی کردند و بعد هم جواب سؤال او را دادند و بعد او را به سمت سؤال‌های واجب‌تر و ضروری‌تر و مهمتری که به او مربوط است هدایتش کردند. بعد کار به جایی رسید که بعضی از اصحاب گفتند یک وقت یک بی‌کله‌ای از بیرون می‌آید یک سؤالاتی می‌کند نمی‌فهمد چیست، ولی این بهانه‌ای می‌شود که پیامبر(ص) بخشی از حقایق عالم را و اسرار عالم را می‌گویند. ولی ما خجالت می‌کشیم برویم سؤال کنیم اولش خیلی احمقانه به نظر می‌رسد، ما خجالت می‌کشیم. بعد می‌گوید اصحاب گاهی آرزو می‌کردند یک عربی، بادیه‌نشینی، بیابانی‌ای از راه برسد ساده و بی‌تکلّف یک سؤال ظاهراً بی‌ربط بپرسد که ماها جرأت نمی‌کنیم و خجالت می‌کشیم و بعد پیامبر(ص) در جواب آن سؤالات بی‌ربط گاهی شروع می‌کرد یک مسائل فوق‌العاده مهمی را می‌گفت که غیر از او کسی آن سؤال را نمی‌پرسید و بنابراین پیامبر(ص) هم نمی‌گفتند. مثلاً یک روز پیامبر(ص) مشغول نماز بودند یک کسی از بیابان آمد وارد مسجد شد، تا وارد مسجد شد سؤال کرد قیامت چه زمانی است؟ پیامبر(ص) جواب سؤالش را ندادند به نماز ایستادند. نماز که تمام شد بعد پرسیدند چه کسی از زمان قیامت پرسید؟ گفت من. پیامبر(ص) نگفتند قیامت کی هست کی نیست؟ بلکه از او پرسیدند برای آن روز چه آماده کرده‌ای؟ یعنی سؤالی که جواب آن معلوم نیست مگر به اذن‌الله و مسئله تو را حل نمی‌کند تبدیل کردند به یک سؤالی که به درد او می‌خورد و در تربیت او مؤثر است. فرمودند برای آن روز چه آماده کردی؟ گفت من خیلی عمل صالح و نماز و روزه ندارم اما خدا و رسولش را خیلی دوست دارم. پیامبر(ص) فرمودند هرکسی با همان محشور می‌شود که دوست دارد. اَنَس می‌گوید بعد از مسلمانی چیزی بهتر از این کلام پیامبر(ص) برای من نبود که این‌قدر به من امید بدهد که اگر من عمل صالح می‌کنم ولی یک جاهایی هم کم می‌آورم همین عشق پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) به من کمک می‌کند. نه این که این عشق بهانه شود برای فرار از وظیفه و تخلف و فساد، نه؛ در مسیر درست تلاش بکنیم جاهایی که کم می‌آوریم این عشق و محبت به داد ما برسد. چون این محبت هم یک‌جور بهانه برای تخلف و فساد ما و توجیه می‌شود، یک وقت هم محبت این‌طور است که اَنَس می‌گوید.

حالا مقصودم این بود که این نمونه را عرض کردم بعضی نمونه‌ها در سیرة پیامبر(ص) در حوزه روش آموزش هست که اگر سؤال بی‌ربط هم طرف می‌پرسد با یک سؤال دیگر یا با مدیریت پاسخ، می‌شود آن را به یک نقطه دیگری آورد که دانستن آن برای او و جمع لازم و مفید است.

"مبارزه با تکلّف در آموزش". یک استفاده دیگری که از یک روایت دیگری می‌کنم در مورد سیرة آموزشی پیامبر(ص). یعنی سخت‌گیری، یعنی درست است که آموزش و پژوهش هرچه با سخت‌گیری باشد از یک جهاتی آثار آن بیشتر است اما این سخت‌گیری در حد تکلّف و تصنّع بود و ضرورتی نداشت باز لازم نیست این را در سیره آموزشی بیاوریم. نقل شده یک روز پیامبر(ص) داشتند صحبت می‌کردند دیدند سایه‌بان جا دارد ولی یک کسی زیر سایه نایستاده و رفته وسط آفتاب دارد گوش می‌کند. پیامبر(ص) صحبت‌شان را قطع کردند و فرمودند شما چرا در آفتاب ایستاده‌اید؟ گفت من نذر کردم که هر وقت شما صحبت می‌کنید تا صحبت می‌کنید من در آفتاب باشم که سختی بیشتر بکشم! پیامبر(ص) خندیدند و فرمودند این نذر شما غلط است و صحیح نیست برای این که هیچ فایده‌ای ندارد نه فایده دنیوی دارد و نه فایده اخروی دارد نه من از تو چیزی خواستم نه خدا خواسته، نذر باید یک کاری بکنی که یک فایده‌ای پشت آن باشد و برای جلب رضای خدا باشد. حتی دارد که طرف نذر کرده بود که روزه بگیرد روزه سکوت هم بگیرد زیر آفتاب بایستد! پیامبر(ص) فرمودند ما چنین دستوری در شریعت نداریم. آن سکوتت را بشکن به سایه بیا فقط روزه‌ات را نگه دار. هرجا می‌دیدند سخت‌گیری‌های غیر ضروری و مضرّ وجود دارد، هرجا می‌دیدند آموزش اسلامی با شرک و خرافه و مفاهیم جاهلی مخلوط می‌شود با آن مبارزه می‌کردند.

این هم یک نمونه که به اصطلاح ما یک مرز صددرصدی بین آموزش اسلامی و آموزش غیر اسلامی ممکن است همه جا نداشته باشیم شباهت‌های زیادی باشد اما هرجا که مخلوط می‌شود دچار التقاط می‌شود روش و محتوای آموزشی با سایر مکاتب و دیدگاه‌های دیگر، آن‌جا خالص‌سازی بکنند. من در این باب هم روایتی را عرض کنم. شباهت‌ها و تفاوت‌های فرهنگی خودمان با سایر فرهنگ‌ها را هر دویش را بگویید، یعنی اگر در یک فرهنگی یک چیزی است که با مفاهیم و ارزش‌های اسلامی سازگار است نگوییم چون او گفته مزخرف است! اگر یک جایی هم هست که او بین آموزش‌های درستش چهارتا آموزش غلط هم داده، آن‌جا هم تسامح نکنیم، بگوییم حالا که آن‌هایش درست است این‌هایش را هم بپذیریم! نه؛ پیامبر(ص) خیلی صریح و شفاف می‌گفتند این‌هایش درست است و این‌هایش غلط است. از جمله برخورد با باوردهای مشرکانه عصر جاهلی بود. در روایت نقل می‌کنند که یک کسی نذر کرده بود شتری را در محلی به نام بَوانه قربانی کند. پیامبر(ص) پرسیدند آن‌جا از بت‌های دوران جاهلیت چیزی مانده؟ گفتند نه. فرمودند آن‌جا اعیاد جاهلی برگزار می‌شود از عیدهای جاهلیت قبل از اسلام، اعیاد خرافی، گفت نه. فرمودند اگر این‌طور است اشکالی ندارد نذرت را ادا کن. اما اگر این نذر یک جوری باعث می‌شود که فرهنگ ما با فرهنگ شرک و خرافه مخلوط شود، فرهنگ اسلام و کفر با هم مخلوط شود، فرمودند ما این‌جا باید مرزمان را مشخص کنیم. این‌ها بخصوص در حوزه‌های علوم انسانی و علوم اجتماعی خودش را بیشتر نشان می‌دهد که شباهت‌هایی داریم و اختلافاتی داریم. شباهت‌ها را می‌گوییم و باید تأیید کنیم، اختلافات را هم باید شفاف کنیم. پیامبر(ص) فرمودند که حتی نذر که یک عبادت است اگر با یک چیزی که غیر مسیر توحیدی است مخلوط شود باطل است چه نذری که در آن نافرمانی خدا باشد از اختیار انسان بیرون باشد یا طرف مناسک حج را دارد انجام می‌دهد دیدند دارد می‌گوید «لبیک عن شُبرَمه!» لبیک به جای فلانی! توی طواف. پیامبر(ص) فرمودند این شبرمه کیست؟ چیست که می‌گویی؟ گفت برادرم. گفتند مناسک حج خودت را انجام دادی که داری به جای برادرت انجام می‌دهی؟ گفت نه. فرمودند اول برای خودت بعد برای او. یعنی منظورم این است که دوتا نکته در یک کار آموزشی و فرهنگی، هر دویش را با هم پیامبر(ص) رعایت کردند و در آموزش و پرورش ما باید رعایت بشود. 1) اشتراکات ما با سایر فرهنگ‌ها در برابرش لجبازی نشود. حرف حساب را ولو یک کافری زده باشد، ما می‌پذیریم نمی‌گوییم چون او گفته این حرف باطل است. اگر با موازین عقلی و الهی ساخت، آن حرف اسلامی است ولو غیر مسلمان گفته باشد. در کنار آن، مرزبندی شفاف بدون مسامحه، هرجا که مفاهیم توحیدی با مفاهیم شرک و خرافه و الحاد و کفر با مکاتب و ایسم‌های دیگر بخواهد مخلوط شود محکم آن‌جا ایستادن و موضع گرفتن.

یک بحث دیگر در آموزش و پرورش، "رعایت تفاوت‌های فردی شاگردان با همدیگر" است. این هم یک نکته دیگر است و جزو اصول و یک اصل دیگر در آموزش و پرورش است که پیامبر(ص) یک حداقل از آموزش را به همه مسلمان‌ها می‌گفتند چون برای همه‌شان مفهوم بود. یک آموزش‌هایی را برای اشخاص خاص گفتند نه برای دیگری. یعنی می‌گفتند در یک مورد خاص، به یک کسی می‌گفتند تو این کار را انجام بده، نکته‌ای که به او می‌گفتند این است، به شخص دیگری، یک چیز دیگری، می‌گفتند نه، متناقض اما متفاوت. یا بسته به این که چه کسی آمده سؤال کند، سن او چه سنی است؟ جنسیت او، موقعیت اجتماعی‌اش؟ تأثیرگذاری کارش؟ میزان دانشش؟ اخلاقیات شخصی‌اش؟ نیازهای روحی‌اش؟ مشکلاتش؟ همه این‌ها را پیامبر(ص) در آموزش لحاظ می‌کردند. این خیلی نکته مهمی است کار سختی است ولی بالاخره پیامبر(ص) این کار را می‌کرد و ما هم در حد توان‌مان باید این کار را بکنیم. روایت زیادی داریم که نشان می‌دهد پیامبر(ص) حتی اصحاب درجه یک‌شان را همه را به یک چشم نگاه نمی‌کردند می‌گفتند ظرفیت آگاهی‌های این‌ها با هم متفاوت است. با این‌ها دو جور حرف می‌زدند. مشهور آن‌ها سلمان و ابوذر هستند. سلمان و ابوذر که بزرگترین صحابه پیامبر(ص) هستند. این جمله را شنیدید که از پیامبر(ص) نقل شده «لو عَلِمَ ابوذر ما فی قلب سلمان لَقَتله» یک حقایقی در قلب سلمان هست چون حکیم‌تر است، که ابوذر با آن سطح از مفاهیم اسلامی آشنا نیست ولو هر دویشان بهشتی‌اند. پیامبر(ص) فرمود یک حقایقی را سلمان می‌داند که اگر ابوذر بداند که سلمان به این‌ها معتقد است ممکن است او را بکشد و فکر کند که سلمان کافر است! یعنی حتی سلمان و ابوذر، تو صحابی بزرگ رسول‌الله که وعده بهشت هر دو را دادند، پیامبر(ص) می‌فرماید حتی سلمان و ابوذر مثل هم نیستند. این یعنی در آموزش، در مدرسه، در دانشگاه، در حوزه باید تفاوت آدم‌ها را به رسمیت شناخت هر دویشان هم آدم‌های خوبی هستند متفاوت هستند به رسمیت شناختن تفاوت‌های افراد، فردی با هم، به لحاظ ذهنی. و لذا روایات زیادی داریم که طرف آمده سؤالی که می‌کند پیامبر(ص) می‌بینند این کیست در چه اندازه‌ای است و سؤالش مشخصاً مربوط به چیست و منشأ این سؤال چیست؟ جوابی که می‌دادند متناسب با شخصیت طرف بود در ابعاد مختلف، و با آن دغدغه اصلی او که به خاطر آن این سؤال را پرسیده است. و لذا ما روایات زیادی داریم که این‌طوری شروع می‌شوند در منابع که مثلاً «جاء اعرابیٌ الی النبیّ» یک بیابانی پیش پیامبر(ص) آمد «فقال علِّمنی عملاً أدخل به الجنّه» یک کاری به من یاد بده که با همان یک کار من به بهشت بروم. «أتی رجلٌ من النبی» کسی آمد «علّمنی کلاماً من ینفعٌ الله به» یک کلمه‌ای به من یاد بده که خداوند به خاطر آن به من منافع برساند. یکی می‌آید می‌گوید که «علِّمنی عملاً یُحبّ ‌الله» یک عملی به من یاد بده که خداوند به خاطر آن من را دوست داشته باشد، یکی هم می‌آید می‌گوید به من یک چیز یاد بده. یکی می‌آید می‌گوید من را موعظه کن، یکی می‌گوید توصیه کن، یکی می‌گوید «مُرنی بِعملٍ استقیم علیه» یک کاری به من بگو که من بتوانم این کار را ادامه بدهم! خب سؤالاتی که می‌شد پیامبر(ص) نگاه می‌کردند چه کسی دارد این سؤال را می‌پرسد؟ و چرا این سؤال را دارد می‌پرسد؟ مشکل او چیست؟ و باید پاسخ در چه سطحی باشد که به درد این بخورد؟ ما نباید اظهار فضل کنیم ما باید مشکل او را حل کنیم. در روایت داریم که حتی آهنگ صدای پیامبر(ص) و نوع نگاه پیامبر(ص) و میزان وقتی که برای پاسخ به سؤال می‌گذاشت بسته به افراد، از این جهت متفاوت بود. او اظهار محبّت عمومی مساوی بود، نگاه به تساوی، لبخند به تساوی، اما وقتی که دارند سؤال معرفتی می‌پرسند پیامبر(ص) خیلی جزئیات را رعایت می‌کرد. این‌طوری نبود که نگاه نکند که چه کسی دارد سؤال می‌کند؟ بگوید این سؤال جوابی دارد این هم جوابش بیا! به طرف نگاه می‌کرد که این کیست و چرا دارد این سؤال را می‌پرسد؟ چه سطحی از فهم دارد؟ با او چگونه باید صحبت کرد. لذا می‌بینید افراد آمدند تقریباً همه یک سؤال از پیامبر(ص) کردند، همه آمدند گفتند آقا یک چیزی به ما یاد بده که ما را نجات بدهد، به ما کمک کند، ما بهشتی شویم و... پیامبر(ص) به یکی می‌گویند که زبانت را نگه دار! احتمالاً این آدم یک آدمی بوده که خیلی زبان رهایی داشته هرچی به دهانش می‌آمده می‌گفته! یکی دیگر که کنترل زبانی بر خودش دارد باز به او نمی‌گفتند که زبانت را نگه دار، به این می‌گفتند شما زبانت را نگه دار. البته نه به این معنا که جلوی بقیه خراب شود. او می‌گفته من چه کار کنم نجات پیدا کنم؟ خصوصی سؤال می‌کند و پیامبر(ص) می‌فرمودند کنترل زبان. بعد می‌گوید من زبانم را نمی‌توانم کنترل کنم. پیامبر(ص) می‌فرمایند که دستت را چه؟ دستت را می‌توانی کنترل کنی یا دستت هم همین‌طور این طرف و آن طرف می‌پرد؟ گفت نه دستم را می‌توانم. پیامبر(ص) فرمودند کسی که می‌تواند دستش را کنترل کند، زبانش را هم با یک مقدار تلاش می‌تواند کنترل کند. خب این معلوم می‌شود مشکل این فرد، مشکل اصلی‌اش مشکل زبانی است. یکی دیگر می‌آید پیامبر(ص) به او می‌فرمایند که شما فحش نده، اگر کسی فحش نده اهل بهشت است. خب این مشکل اوست. یکی آمده، می‌فرمایند که نماز را عمداً ترک نکن. به یکی می‌گویند با لبخند با برادرانت ملاقات کن. یکی را می‌گویند چیزی را شریک خدا قرار نده. به یکی می‌گویند عورت خودت را از گناه حفظ کن، یعنی گناهان جنسی نکن. فرمودند هرکس فرج خودش را، رفتار جنسی خودش را کنترل کند و گناه نکند اهل بهشت است. به یکی می‌گویند از خدا چنان شرم کن که از بزرگ فامیل و قبیله‌ات شرم می‌کنی و خجالت می‌کشی؛ و از این قبیل. همه این‌ها یک سؤال پرسیدند، همه‌شان آمدند به پیامبر(ص) گفتند یک چیزی بگویید که ما نجات پیدا کنیم، آدم بشویم، نجات پیدا کنیم و به بهشت برویم. خدا دوست‌مان داشته باشد. خب پیامبر(ص) چرا به هر کدام یک چیزی می‌گوید؟ برای این که هر کدام این‌ها یک دردی دارند. یک مشکلی دارند.

این هم یک درس مهمی در متد آموزش است که ما هرچه را که آموزش می‌دهیم چه فیزیک و شیمی، چه دینی و چه هر چیز دیگر؛ یک چیزهای عمومی به همه مربوط است اما یک چیزهایی ویژة هر دانش‌آموز است، اصلاً هر دانش‌آموز یک پرونده خاص دارد، همه را به یک چوب نباید زد و از همه یک مطالبه نباید داشت. الآن سر کلاس، بعضی بچه‌های ذوق هنری‌شان بالاتر است یکی قدرت ذهن ریاضی‌اش بالاتر است از این دوتا نباید یک چیز به یک اندازه خواست. این‌ها متفاوت هستند. یکی خوش‌اخلاق و آرام است یکی بطور طبیعی پرخاشگرتر است. از این دوتا نباید یک طور توقع داشت و به هر دوتای این‌ها نباید یک‌جور دستور داد. مثل هم نیستند. بعضی‌ها مادرزاد آرام هستند یعنی سوزن هم به آن‌ها بزنی یک لحظه یک مقدار آن طرف‌تر باز می‌ایستند. بعضی‌ها اصلاً لازم نیست شما تحریک و تشویقش کنی همین‌طور می‌پرد! خب طبق این سنت پیامبر(ص) در آموزش، ما نباید با همه این‌ها یک‌جور برخورد کنیم. نباید به همه بگوییم مثل هم آرام بنشینید، یا به همه بگوییم مثل هم هیجان داشته باشید. پیامبر(ص) بین افراد فرق قائل بود. چون آدم‌ها یک‌جور نیستند. خدا کاری کرده که هیچ دوتا آدمی مثل هم نیستند نه قیافه‌ها. همه دوتا چشم، دوتا ابرو، دماغ و دهان دارند، 7- 8 میلیارد آدم، ولی هیچ کس شکل همدیگر نیست، روحیات هیچ دو نفری مثل هم نیست حتی برادر دوقلو و خواهر دوقلو، یک جاهایی با هم خلقیات‌شان تفاوت دارد. در متد آموزشی دیدن این تفاوت‌ها نکته مهمی است. بعضی‌ها را پیامبر(ص) از آخرت می‌ترساندند و از عذاب جهنم زیاد با آن‌ها صحبت می‌کردند. بعضی‌ها هستند که پیامبر(ص) با آن‌ها از بهشت زیاد صحبت می‌کردند. این‌ها دو تیپ روحیه هستند. او را باید ترساند،‌ این را باید تشویقش کرد. با بعضی‌ها پیامبر(ص) از بهشت حرف زده ولی از جهنم و عذاب حرف نزدند. از صفات خدا با او حرف زدند. بعضی‌ها را توجه به مسائل دنیوی دادند. دو نفر جدا جدا پیش پیامبر(ص) آمدند این‌ها مشکل جنسی و چشم‌چرانی داشتند. خودشان می‌آیند می‌گویند که توی کوچه و خیابان دنبال ناموس مردم راه می‌افتادند و نگاه می‌کردند، دو نفرند یک مشکل دارند آمدند پیش پیامبر(ص) که آقا ما این مشکل اخلاقی را داریم چه کار کنیم؟ پیامبر(ص) به این‌ها دو جور جواب دادند. به یکی‌شان مسائل تقوای الهی، عذاب الهی، نعمت الهی، بهشت و جهنم را یادآوری می‌کنند. به یکی دیگر، می‌بینند این چیزها را هرچه بگوید نمی‌فهمد، این با چندتا دختر دوست بوده، خودش به پیامبر(ص) می‌گوید من چندتا دوست دختر دارم باز هم سیر نمی‌شوم توی کوچه و خیابان‌ها می‌روم باز هم نگاه می‌کنم! پیامبر(ص) به او می‌فرمایند که خواهر و مادر داری؟ می‌گوید بله. می‌گوید این کاری که تو می‌کنی دوست داری با مادر و خواهر خودت هم انجام شود؟ می‌گوید نه. این طرف از این لات و لوت‌هایی بوده که غیرتی هم بوده، پیامبر(ص) با این از سر غیرت وارد شدند و بحث کردند. به او یکی دارند بحث‌ها و مفاهیم معرفتی و اخلاقی و آخرت را می‌گویند، به این یکی می‌گویند که تو دوست داری کسی دنبال مادر و خواهرت راه بیفتد و به این‌ها نگاه کند؟ این رگ غیرتش بالا می‌زند و می‌گوید نه! پیامبر(ص) فرمودند آن‌ها هم خواهر و مادر یک کسی هستند، این‌ها مثل مادر و خواهر خودت هستند. چرا پیامبر(ص) با دو نفر، که یک جور مشکل اخلاقی دارند دو جور جواب می‌دهند؟ برای این که واقعاً این‌ها یک مشکل اخلاقی ندارند دوتا مشکل اخلاقی دارند. حالا که زمان هرچه پیش می‌رود دقت‌ها بیشتر است حالا راه‌حل‌ها ممکن است غلط باشد ولی این مشاوره با افراد که ظاهراً دو نفر ممکن است یک عمل را بکنند اما به دو دلیل دارد این کار را می‌کنند. دلیل‌شان مثل هم نیست. مثلاً کسانی که فکر می‌کنند الآن هرکس در جامعه ما بدحجاب است همه این‌ها یک سنخ هستند! این اشتباه است. یکسری بی‌حجابی و رفتارهای بد پسر و دختر، یک بخشی‌اش انحرافات جنسی و فحشاست، یک بخشی‌اش ناآگاهی است، یک بخشی‌اش تنبلی است، یک بخشی‌اش جوزدگی است، یک بخشی آموزش غلط و محیط غلط است. این‌ها موارد متعددی است که البته با همه این‌ها باید مبارزه شود اما هر کدام به سبکی. پیامبر(ص) با اصحاب درجه یک‌شان حتی یک‌جور حرف نزدند. این خیلی عجیب است. روایت این‌جا زیاد است که با هرکسی روحیات این آدم، این‌جوری می‌شود مدیریت کرد و آن یکی را نمی‌شود. هرچه از این حرف‌ها بزنیم، اصلاً این فایده‌ای برایش ندارد. مراتب عقل، روحیات افراد باهم متفاوت هستند.

اصل بعدی، "زیاد موعظه نکردن" در‌ آموزش و پرورش اسلامی و حوزه اخلاق است. پیامبر(ص) بعضی‌ها فکر نکنند که حالا چون موعظه خوب است صبح تا شب مدام موعظه کنی! سر هر چیزی هی این کار را بکن، این کار را نکن، این‌جوری نرو، اون‌جوری برو، این غلط است، کم‌کم طرف مسئله برایش عادی می‌شود بلکه نفرت‌انگیز می‌شود. این هم نکته مهمی است که پیامبر(ص) هر روز مردم را موعظه نمی‌کردند. بعضی روزها پیامبر(ص) هیچ کس را موعظه نمی‌کرد. موعظه نباید عادی و عادت شود. بی‌اثر شود. یک وقت‌هایی به پیامبر(ص) می‌گفتند آقا موعظه کنید، می‌فرمودند نه،‌ فرمودند گاهی موعظه بیش از اندازه و بی‌حد ملال‌انگیز است و کلام را از تأثیر می‌اندازد. عبدالله‌بن‌مسعود می‌گوید که «کانَ یَتَخَوّلُنا بالموعظه فی الایّام» گاهی چند روز چند روز می‌گذشت و پیامبر(ص) هیچ کس را هیچ موعظه‌ای اصلاً نمی‌کرد، هیچ کس را نصیحت نمی‌کرد. چرا؟ «کِراهتاً صامت علینا» می‌ترسید برای ماها عادی شود و منشأ کسالت شود و تکراری شود که بگویند آه الآن پیامبر(ص) آمد باز موعظه‌مان می‌کند! الآن موعظه می‌کند زود در برویم. بعضی جلسات هست که می‌گویند الآن موعظه شروع می‌شود زود در برویم که الآن واعظ شروع به موعظه می‌کند! پدرم آمد الان شروع به نصیحت می‌کند. آی الآن این معلم شروع به نصیحت می‌کند! پیامبر(ص) فرمود نباید بگذاریم این‌طوری شود که این‌ها احساس کنند که مدام دارند نصیحت می‌شوند. بعضی نصیحت‌ها را دیدید که خود ما وقتی بچه بودیم حال نداشتیم حالا که بابا شدیم عکس آن را داریم، مثلاً نصیحت که می‌کنی طرف دارد گوش می‌کند ولی توی دلش می‌گوید کی می‌شود تمام شود! خیلی خب بله بله درست است! از این نصیحت‌ها در مدارس و خانه‌ها خیلی می‌شود. ببخشید.

والسلام علیکم و رحمه‌الله



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha